زلف پر چین تو مشاطه شبی شانه نکرد


که دو صد خون به دل محرم و بیگانه نکرد

خرمنی نیست که غمهای تو بر باد نداد


خانه ای نیست که سودای تو ویرانه نکرد

آخرش چرخ به زندان مکافات کشید


هر که را سلسلهٔ موی تو دیوانه نکرد

شیخ تا حلقهٔ زنار سر زلف تو دید


هیچ در دل هوس سبحهٔ صد دانه نکرد

رخ افروخته ات ز آتش هجرانم سوخت


آن چه او کرد به من، شمع به پروانه نکرد

خانه هستیش از سیل فنا ویران باد


هر که از روی صفا خدمت می خانه نکرد

نه عجب گر بکند دست قضا ریشهٔ او


هر حریفی که می از شیشه به پیمانه نکرد

آگهی هیچ ز کیفیت مستانش نیست


آن که در پای قدح نعرهٔ مستانه نکرد

پی به سر منزل مقصود فروغی نبرد


آن که جان را به فدای سر جانانه نکرد